فتیله اعتماد..!
چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۳۷ ق.ظ
اگر مادربزرگ بودم یک روز تعطیل، نوه هایم را به بهانه کمک می خواستم که بیایند خانه ام. وقتی آمدند آب هویج تازه ای که خودم برایشان گرفته بودم را می دادم دستشان و می بردمشان دم پنجره به تماشای رفتوآمد آدمها و ماشینها. خسته که شدند از تماشا، دربارهی آدمها برایشان حرف میزدم. میگفتم خودتان را آماده کنید برای دروغ شنیدن؛ میگفتم هر روز که بزرگتر میشوید و قاطی آدمها، سری میشوید برای خودتان، دروغ شنیدن هم میشود بخشی از خوراک روزانهتان. میگفتم اصلا بعضی روزها هست که با دروغ سیر میشوید جای غذا. میگفتم از هرکسی که با او دوستترید و دوستترش دارید، از هر کسی که به او نزدیکترید دروغ بیشتری میشنوید. بعد یادشان میدادم که برای راحتی خودشان حرف دروغ را از یک گوش بشنوند و از گوش دیگر بیرون کنند. یادشان میدادم که دروغ را توی صورت دروغگو نکوبند؛ به رویش نیاورند. اما یادشان میدادم که فتیلهی اعتمادشان را با اندازهی شناختشان از آدمها تنظیم کنند. آخر سر لیوان خالی آبهویج را از دستشان میگرفتم، توی چشمهایشان نگاه میکردم و میگفتم: شما هنوز وقت دارید! تمرین کنید که دروغ نگویید آن هم به نزدیکترینهای زندگیتان. تمرین کنید دروغ را با دروغ جواب ندهید، آن هم به سخت ترین دشمنانتان. تمرین کنید فتیله اعتمادتان را با اندازه شناخت آدمیان تنطیم کنید تا نه دروغ بشنوید نه دروغ بگویید..!
- ۹۵/۱۱/۲۰