وقتی گذشته حالمان را میگیرد..
جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۴۶ ب.ظ
چقدر ما مرده پرستیم..
این روزها به مرده پرست بودنم واقف شده ام.
کسی می میرد، تازه می فهمیم که بود..
ماندلا که مرد، همه ی جهان یک پارچه یادش افتاد ماندلایی هم وجود داشت..
مرتضی پاشایی هم معروفیتش را بعد از مرگ تجربه کرد..!!
دلم برای مصدق داغ داغ رنج میبرد، چندین سال بعد از مرگ خاموشش ، راهپیمایی میلیونی برای زیارت مقبره اش.!
متاسفانه این مرده پرستی به اینجا ختم نمیشود..
چند روزی است حضور دوستی را از دست داده ام. هر روز و هر شب خوبی های حضورش را در زندگی بیشتر میفهمم. و در رنجم از برای از دست دادنش.. و این جمله "کاش قدر لحظات با او بودن را بیشتر می دانستم. کاش استفاده های بهینه تری از بودنش میکردم.." گویا روزهایی که بود او را نمی دیدم و الان که نیست به بودنش پی برده ام..
لحظات زندگی هم به همین منوال.. روز میگذرد، ساعت تیک تیک کنان با شتاب میدود.. و ما؟
لحظه که رفت.. تازه یادش می افتیم. کاش بود!
چه خوبی هایی داشت..
کاش وقتی بود قدرش را بیشتر می دانستیم.
و همین طور میشود که گذشته حال ما را می گیرد...
ما جماعت مرده پرست؛ ما جماعت در گذشته گیر و حالمان گرفته و اسیر در نبودن ها..
چه باید کرد؟
آیا نباید از جایی شروع کرد و این مرده پرستی را به پایان برد؟
آیا نباید روزی دوستی های موجود را بیشتر پاس داریم تا روزی در نبودنشان فقط غصه نخوریم که چرا بیشتر از وجودش بهره نبرده بودیم؟
آیا نباید لحظه را فقط در همان لحظه گذراند و غم گذشته و حرص آینده را نداشت تا آن لحظه روزی تبدیل به گذشته ای غمناک نشود؟
..
به قول دوستی؛ پی بردن به ماجرا کجا، و کشیدن نقشه راه و تصمیم به اجرای نقشه کجا..
آیا نباید روزی قدم از قدم برداشت؟
..
..چای امروز را با این بیت می نوشم:
اگر با من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
...
و موسیقی امروز را با علیرضا قربانی:
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم خبر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود...
- ۹۳/۱۲/۱۵