M o v a h e d d o u s t . i r

در این روزهای خوانش(!) از شعله امید در سینه‌ خود محافظت می کنم، زیرا امید بذر هویت من است؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد..

M o v a h e d d o u s t . i r

در این روزهای خوانش(!) از شعله امید در سینه‌ خود محافظت می کنم، زیرا امید بذر هویت من است؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد..

M o v a h e d d o u s t . i r

من معمار بزرگ زندگی خویش ام!
گذشته ام مرا و من آینده ام را می سازم و می دانم که جهان آن گونه نیست که من می خواهم. با این همه در جهان واقعیت های گاه زمخت و ناساز و گاه لطیف و سازگار، راهم را جستجو می کنم و می دانم که می یابم راه خویش را
لابلای همین واقعیت های ستبر و بعضا گریزناپذیر، می توانم خودم باشم و با سماجت و پایداری، خودم را بر هر چه هست تحمیل کنم. من هستم، زیرا بودن، حق من است. چگونه زیستن ام را انتخاب می کنم و چگونه  بودنم را. می دانم چنین زیستنی بار مسئولیت سنگین را بر دوشم خواهد نهاد. اما چه باک، شانه های اراده ام را از زیر بار مسئولیت شیرین زیستن و خویشتن رها نمی کنم.
چونان قایق رانی که در دریای مواج و پرتلاطم، تنها، پارو می زند تا به ساحل آرامش برسد، من نیز همچون همه ی آدمیان دیگر، بر قایق سرنوشت خویش نشسته ام. پارو می زنم. گاهی خسته، گاهی اندوهگین، گاهی شاد و گاهی امیدوار می شوم. اما در این میانه، هیچ از تلاش باز نمی ایستم. خستگی یکی از واقعیت های همین عالم است. اندوه یکی از واقعیتهای این عالم است. اما اندوه می آید و می رود. من بر قله ی زندگی می ایستم و شراب های تلخ و شیرین زیستن را می نوشم. و با خود می گویم: گذشته ام مرا، و من آینده ام را خواهم ساخت.

محبوب موحددوست
مرداد1392

1-    لطفا قبل از خواندن این پست ؛ لینک زیر را بخوانید:

 تجربه های من در محیط کسب و کار


 محیط کسب و کار به مثابه جامعه مدنی


اگر بگویم یکی از والا ترین تجاربم در شرکت، جامعه ی مدنی است گزاف نگفته ام.

و دلیلم بر این مدعی نیز، هم زیستی مسالمت آمیز نزدیک به 40 یا 50 نفر ( تعداد دقیق را نمی دانم) انسان بالغ با فرهنگ و سلایق و گرایشات مختلف در کنار همدیگر، بدون هیچگونه تنش و مشکل جدی است. افرادی با یک هدف مشترک: رشد و توسعه ی شرکت. شاید اگر مدیر عامل شخص مستبدی بود و مقررات توتالیتری وضع کرده بود این هم زیستی را به مثابه جامعه مدنی نمی دانستم، بلکه به خاطر استبداد و خفقان فضا می دیدم. ولی مدیرعامل در محیط کار،انسانی مستبد با قوانین وحشتناک نیست. پس چه چیز باعث شده است فضای عمومی شرکت آرام باشد؟

سوال سختی است که پاسخ های متفاوتی می تواند داشته باشد.

در این مطلب برآن هستم تا یکی از پاسخ هایم-بر حسب تجربه- را به این سوال تشریح میکنم:

روزی که وارد شرکت شدم، پایبند به اصول و عقایدی بودم و زخم خورده از اصول و عقایدی دیگر؛ هیچ وقت حتی فکرش را نمی کردم بتوانم همکار افرادی باشم که با گرایشات اجتماعی و سیاسی ام تضاد داشته باشند. البته چون همیشه به جامعه ی مدنی معتقد بودم و هستم، هیچگاه نخواسته ام عقایدم را به دیگران تحمیل کنم. بعد از 4 ماه، از همکارانم شنیدم که فلان شخص که جزء رده های بالای شرکت است، فلان گرایش را دارد. وقتی از این موضوع آگاه شدم واقعا تحمل ماندن در آن شرکت برایم سخت شده و تا حدی پیش رفت که روزهایی بود که کار کردن در شرکت برام مشکل جدی شده و رفتن را به ماندن ترجیح می دادم؛ این موضوع را با یکی از اشخاص مورد اعتمادم مطرح کردم و به نتیجه ی خوبی رسیدم؛"زندگی مسالمت آمیز در میان افراد مختلف با اصول و عقاید مختلف"

از آن روز سعی کردم هر کس را با هر اصول و عقایدی و از هر طیفی، بپذیرم و به دور از اینکه چه عقیده ای دارد و یا به کدام سو متعلق است، ببینم چه تخصصی دارد، و ارزش افزوده ی آن را در شرکت در نظر بگیرم.

بعد از مدتی به عینه دیدم که تقریبا همه ی همکارانم در شرکت همین گونه اند، با عقاید و طیف های مختلف در کنار هم با یک هدف مشترک که همان ارزش افزوده است، کار می کنند و همه به عقاید هم احترام می گذارند و دوستی هایشان را حفظ کرده اند.

و اینک سرخوشم از اینکه تجربه ی بودن در یک جامعه ی مدنی را –در قالب شرکتی با جمعیت 40،50 نفره- دارم.

فکرش را بکنید، در جامعه ای زندگی کنید که هر شخص منحصر به فرد است با گرایشهای مخصوص خودش -این جامعه می تواند 50 نفری باشد و یا 70 میلیون نفری- و افراد در این جامعه با هم با مسالمت زندگی کنند و آنچه آنها را به هم نزدیک میکند فرمان مستبدانه شخص یا گروهی نباشد، بلکه ویژگی اخلاقی خودشان و احترام به قانونهای رایج در جامعه شان باشد؛ با یک هدف مشترک: رشد و توسعه ی خود و جامعه ای که در آن زندگی می کنند.

من اینک در این نوشته نمی خواهم تصویری از یک اتوپیا(مدینه فاضله) به شما بدهم؛ بلکه می خواهم تجربه ی خودم را به عنوان یکی از افراد این جامعه 40-50 نفری ارائه بدهم؛ من می توانستم با بغض و کینه این جامعه ی کوچک را ترک کنم و یا شخص روبروی من با بغض و کینه ای نسبت به گرایشات من، محیط را برایم به جهنمی تبدیل کند. ولی هیچ یک از این موارد اتفاق نیافتاد؛ ما هر کدام با عقاید و گرایشات مربوط به خود؛ در کنار هم کار می کنیم و در راه اهدافمان می کوشیم.

و این تجربه ی مدنی زیستن در محیط کسب و کار به حق تجربه ی نیک برای من به حساب می آید؛

و نتیجه ای که از این تجربه به دست آورده ام این است: که مهم این نیست که اطرافیانت چه عقاید و گرایشاتی دارند، بلکه مهم این است که آنها چه مقدار به عقاید خود و اطرافیان احترام می گذارند و به دور از تعصبات، با هم رفتار منطقی و دوستانه دارند و در راه اهداف مربوط به خود و همچنین اهداف مشترکشان می کوشند.

به این نتیجه رسیدم که روابط باید دو جانبه باشد، احترام و قانون مداری باید از جانب همه ی افراد باشند و بدون شک اگر بیش از نیمی از افراد یک جامعه اصول را رعایت کنند و به همدیگر احترام بگذارند، افراد خاطی و تنشدار یا تحت تاثیر قانون مداری بقیه قرار می گیرند و یا خود به خود از فضای سالم جامعه طرد میشوند.

  • محبوب موحددوست (ارغوان)

نظرات  (۱)

باز هم عالی
پاسخ:
:)
به امید روزهای نیک

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی