M o v a h e d d o u s t . i r

در این روزهای خوانش(!) از شعله امید در سینه‌ خود محافظت می کنم، زیرا امید بذر هویت من است؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد..

M o v a h e d d o u s t . i r

در این روزهای خوانش(!) از شعله امید در سینه‌ خود محافظت می کنم، زیرا امید بذر هویت من است؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد..

M o v a h e d d o u s t . i r

من معمار بزرگ زندگی خویش ام!
گذشته ام مرا و من آینده ام را می سازم و می دانم که جهان آن گونه نیست که من می خواهم. با این همه در جهان واقعیت های گاه زمخت و ناساز و گاه لطیف و سازگار، راهم را جستجو می کنم و می دانم که می یابم راه خویش را
لابلای همین واقعیت های ستبر و بعضا گریزناپذیر، می توانم خودم باشم و با سماجت و پایداری، خودم را بر هر چه هست تحمیل کنم. من هستم، زیرا بودن، حق من است. چگونه زیستن ام را انتخاب می کنم و چگونه  بودنم را. می دانم چنین زیستنی بار مسئولیت سنگین را بر دوشم خواهد نهاد. اما چه باک، شانه های اراده ام را از زیر بار مسئولیت شیرین زیستن و خویشتن رها نمی کنم.
چونان قایق رانی که در دریای مواج و پرتلاطم، تنها، پارو می زند تا به ساحل آرامش برسد، من نیز همچون همه ی آدمیان دیگر، بر قایق سرنوشت خویش نشسته ام. پارو می زنم. گاهی خسته، گاهی اندوهگین، گاهی شاد و گاهی امیدوار می شوم. اما در این میانه، هیچ از تلاش باز نمی ایستم. خستگی یکی از واقعیت های همین عالم است. اندوه یکی از واقعیتهای این عالم است. اما اندوه می آید و می رود. من بر قله ی زندگی می ایستم و شراب های تلخ و شیرین زیستن را می نوشم. و با خود می گویم: گذشته ام مرا، و من آینده ام را خواهم ساخت.

محبوب موحددوست
مرداد1392

زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است

دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۳ ق.ظ


دیشب بعد از سالها شب نشینی نکردن در دریای ارتباطات و اطلاعات، و ننشستن پای اینترنت جاتون خالی از شغال خوان تا خروس خوان را به نت گردی اختصاص دادم.

فیس بوک گردی که دیگر جای خود دارد..

بامداد را با دوستان به گفتگو و خنده گذراندم،

 به یاد روزهای خوش دانشگاه و کانونهای فرهنگی با دوستان کانونی گپ گروهی داشتیم و خلاصه ساعت 2 بامدادمان خوش بود.

گپ با محمد امین رو که دیگه نگویید با اون لهجه ی کاشونی.. دلتنگ استاد شدم (www.mashal.blogfa.com) ، یک دلتنگی شاد.

گفتگو با دکتر دباغ عزیز (www.soroushdabagh.com) هم که جای خود دارد، گفتگویی امیدبخش و زنده که بوی بازگشت معرفت و حکمت به سرایمان را می داد.

 

و بعد از همه ی اینها ساعت طلایی 4 بامداد را به خلوت خود رفتم، خلوتی نه گزنده و مخوف با طعم اسارت در چنگال تنها دادار زمین و زمان با چاشنی ترس و وحشت و صدای جیـــــــغ آثار ون گوگ؛ بل خلوتی با من ِ من، تنها دارنده ی من ، تنها سرود رهایی بخش من، تنها خدای من،‌ در حضور او. و بستن پیمان آشتی من با او، اویی که مهر است نه مالک، عشق است نه خوف.. اویی که مشعل است نه راه، که راه منم و او مشعل.. مشعلی است در دستان من، نه من ملکی در چنگال او..

خلوتی فرح بخش و سازنده.

عهدی پاینده و ... اینک در راهم .

و باوری بارور در دلم میگوید:

به سلامت خواهم گذشت؛ تنها باید پارو زد..

 

روز و روزگار بر شما خوش

محبوب موحد دوست

هشتم مهر هزار و سیصد و نود و دو

  • محبوب موحددوست (ارغوان)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی