کاش کائنات مرا ببخشد
کاش کائنات مرا ببخشد
کاش طبیعت از من عاصی نباشد..
به خاطر زنبوری که در کودکی کشتم..
دانه ای که از مورچه ای ربودم..
به خاطر آدمس هایی که از سر خشم در خیابانها تف کردم..
به خاطر هم آواز شدن با آدم های حقیری که با تحقیر به من خندیدند وقتی دغدغه ی قطع درختان تو را داشتم و با آرامی کادوهای تولدم را باز میکردم تا جلد کادو سالم بماند درموقع باز شدن تا دوباره بتوان از آنها استفاده کرد و اینقدر درخت قطع نشود برای ساختن این جلدها..
به خاطر پروانه هایی که دیگر در شهر ما نیستند..
به خاطر این همه آلودگی خاکــ آب هوا زمین زمان..
به خاطر روی برگرداندن از همه گلهایی که همدم کودکانه ی من بودند..
به خاطر سنگ زدن به گربه های روی دیوار که گرسنه بودند
به خاطر کوچک شمردن گنجشک های باغ..
کاش طبیعت مرا مورد لطف و بخشش قرار دهد.
کاش کائنات از من عاصی نباشد..
به خاطر خواندن کتابهایی که در آن فقط درآمدزایی در آینده را دیدم..
به خاطر نوع نگاهم برای تحصیلات آکادمیک..
این نگاه محقرانه و زشت..
باید چشم ها را بشویم.. چشمه های پاک کجایید؟
آبهای زلال..؟
آیا هنوز دیر نشده است؟
آیا هنوز آبی صاف است؟
این روزها چقدر از آب ها غافل مانده ام
از درختان
از گلهای ناز
از پروانه های شاد که این روزها محزون خوانده میشوند و چقدر بد که محزون می خوانیمشان..
از کفشدوزک های قشنگ
این روزها بوی علف تازه را از یاد برده ام..
دلم عجیـــب یونجه میخواد..
...
دلم هوس هوای پاک کرده است..
در سر هوای گنجشک دارم..
تیرکمان های دست ساز را میشکنم و در باغ ترانه ی آزادی سر میدهم..
کاش دیر نشده باشد
صدای باد در گوشم میپیچد:
"شاید فردا دیر شود"
- ۹۳/۰۹/۱۵