مردم سخن می گویند..
مردم همیشه حیرت انگیزند.
مردم یاد می گیرند، نادانی می کنند، دوباره یاد می گیرند.
می سازند، نابود می کنند، دوباره می سازند.
در کمتر از چشم بهم زدنی مانند صاعقه
مردم از کوتوله ها غول می سازند.
مردم غولها را به قامت کوتوله ها کوچک می کنند.
ایمان از دل تند بادها زاده می شود
و رفته رفته به حقیقت فرا می روید
ایمان از دل مردمانی پر و بال می گیرد که حاضرند بمیرند
برای واژه ای که بر زبانشان زندگی می کند.
برای آتشی که در استخوانشان شعله می کشد.
برای رویاهایی که در نبضهایشان می تپد.
برای رویاهایی که در نبضهایشان می تپد.
آری؛ طوفان تبلیغات همواره می وزد،
هر نسیمی به همراه خود سم و میکروب می آورد
تصمیم اما، با مردم است.
بگذار مردم گوش دهند...
فرداست که مردم به پرسشی جواب می دهند.
"چه باید کرد؟"
بعضی دو چهره دارند، چهره ای مضحک و چهره ای پهلوانی
قهرمان و درمانده؛ گوریلی که پیچ و تاب می خورد و با شکلک پوزه اش می غرد:
"مرا می خرند و می فروشند... به بازی شبیه است... از این قفس بالاخره در می روم."
اما؛
مردانی هستند که نمی توانید بخریدشان
زنانی هستند که نمی توانید بخریدشان
نمی توان ستارگان را به فریاد واداشت،
نمی توان طوفان را از وزیدن باز داشت،
زمان آموزگار بزرگی ست،
کیست که بدون امید زنده بتواند ماند؟
- ۹۵/۱۱/۱۵