M o v a h e d d o u s t . i r

در این روزهای خوانش(!) از شعله امید در سینه‌ خود محافظت می کنم، زیرا امید بذر هویت من است؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد..

M o v a h e d d o u s t . i r

در این روزهای خوانش(!) از شعله امید در سینه‌ خود محافظت می کنم، زیرا امید بذر هویت من است؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد..

M o v a h e d d o u s t . i r

من معمار بزرگ زندگی خویش ام!
گذشته ام مرا و من آینده ام را می سازم و می دانم که جهان آن گونه نیست که من می خواهم. با این همه در جهان واقعیت های گاه زمخت و ناساز و گاه لطیف و سازگار، راهم را جستجو می کنم و می دانم که می یابم راه خویش را
لابلای همین واقعیت های ستبر و بعضا گریزناپذیر، می توانم خودم باشم و با سماجت و پایداری، خودم را بر هر چه هست تحمیل کنم. من هستم، زیرا بودن، حق من است. چگونه زیستن ام را انتخاب می کنم و چگونه  بودنم را. می دانم چنین زیستنی بار مسئولیت سنگین را بر دوشم خواهد نهاد. اما چه باک، شانه های اراده ام را از زیر بار مسئولیت شیرین زیستن و خویشتن رها نمی کنم.
چونان قایق رانی که در دریای مواج و پرتلاطم، تنها، پارو می زند تا به ساحل آرامش برسد، من نیز همچون همه ی آدمیان دیگر، بر قایق سرنوشت خویش نشسته ام. پارو می زنم. گاهی خسته، گاهی اندوهگین، گاهی شاد و گاهی امیدوار می شوم. اما در این میانه، هیچ از تلاش باز نمی ایستم. خستگی یکی از واقعیت های همین عالم است. اندوه یکی از واقعیتهای این عالم است. اما اندوه می آید و می رود. من بر قله ی زندگی می ایستم و شراب های تلخ و شیرین زیستن را می نوشم. و با خود می گویم: گذشته ام مرا، و من آینده ام را خواهم ساخت.

محبوب موحددوست
مرداد1392

ایستاده است و تمامی تلاشش اینکه.. نیافتد.

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۳ ب.ظ

هیچ گاه در عزایت عربده و ضجه نکشیده ام

که این همه درد، این همه غربت را عزایی نیست

سراسر عشـق است و شور است و آزادگی؛

هر آنچه میگریم درد و تنهایی و غربت خویش است که باید خیش زد این خویش را

و حسین وار وارث حسین شد.. وارث آدم

به یاد می آورم روزهای نوجوانی در خلوت خویش کتاب حسین وارث آدم را می خواندم

و شب های نهم و دهم را تنها در اتاق اشک میریختم بر این همه رنج

و این هم خشونت و این هم وحشیگری و حقارت که بر گردن بشریت آویخته شده..

چقدر به بی دین و ایمانی متهم شدم عربده نزدن هایم را در شبهای عاشورا..

شب هایی که حسین تمام وجودم را پر میکرد از اندیشه ی آزادی

و زینب چه صبورانه مرا به صبر می خواند..
و سجاد سراسر امید
و عاشورا
سراسر
..اندیشه..
..آبادی..

محبوب. عاشورای ۱۳۹۵


به سیمای شگفتنش دوباره چشم می دوزم، در نگاه این بنده خویش می نگرد، خاموش و آشنا، با نگاهی که جز غم نیست، همچنان ساکت می ماند؛ نمی توانم تحمل کنم،

سنگین است؛

تمامی «بودن» را در خود می شکند و خرد می کند؛

می گریزم؛

اما می ترسم تنها بمانم، تنها با خودم، تحمل خویش نیز سخت شرم آور و شکنجه آمیز است؛

به کوچه می گریزم، تا در سیاهی جمعیت گم شوم؛ در هیاهوی شهر، صدای سرزنش خویش را نشنوم.

خلق بسیاری انبوه شده اند و شهر، آشفته و پرخروش، می گرید، عربده ها و ضجه ها و تیغ و زنجیری که دیوانه وار بر سر روی و پشت و » صلیب جریده « و علم و عماری و پهلوی خود می زنند، و مردانی با رداهای بلند و ...

عمامه پیغمبر، بر سر و ...

آه! ...  باز همان چهره های تکراری تاریخ! غمگین و سیه پوش، همه جا پیشاپیش خلایق!

تنها و آواره به هر سو می دوم، گوشه آستین این را می گیریم، دامن ردای او را می چسبم، می پرسم، با تمام نیازم می پرسم  غرقه در اشک و درد :

«این مرد کیست «؟

«دردش چیست «؟

این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟

چه کرده است؟

چه کشیده است؟

به من بگویید:

نامش چیست؟

هیچ کس پاسخم را نمی گوید!

پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است ...

مشهد، عاشورای 1349

علی شریعتی

  • محبوب موحددوست (ارغوان)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی