دیشب تمام مسیر، کتاب "مزرعه حیوانات" جورج اورول رو خوندم. کتابی عمیق در قالب داستانی ساده و گویا. کتابی که به نظرم همه باید بخوانند.
البته کتاب "مزرعه حیوانات" را اولین بار در سن 10 سالگی خوانده و بعد از آن بارها و بارها دوباره خوانی اش کرده ام. و هر بار و هر بار با اشتیاقی ورق اش می زنم که انگار برای اولین بار است می خوانمش!
دیشب نیز با همان حال و اشتیاق "مزرعه حیوانات" را خواندم. و البته با بغض و دلی پر از درد. "مزرعه حیوانات" انگار جامعه ی من بود، انگار من یکی از آن حیوانات بودم. بعد از اتمام داستان سراسر مسیر را گریستم. نمی دانستم بر چه گریه می کنم، ولی دلی تنگ داشتم. دلی تنگ و پر از درد. روز عجیبی را گذرانده بودم. روز خیلی غریبی بود.... همه جا پر از آدم بود، و من چقدر دلم در آن میان خلوتی را می خواست تا دمی بنشینم و به حال آن شلوغی بگریم.
بگریم به حال آن نویسنده ای که با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشته است.
بگریم به حال آن اندیشمند و پژوهشگری که تا خرخره در قرض و بیماری فرو رفته و گمان میرود خانه اش را از دست بدهد.
بگریم به حال متفکری که سالهاست ....
بگریم به حال....
راستش را بخواهید دیگر خسته شده ام. خسته شده ام از بس در خلوتم به مردم شهرم فکر می کنم و به اینکه روزی خواهد رسید که همه آگاه و آزاد خواهند شد. خسته شده ام از بس آرزو و آرمانم نجات بشریت است.
آری... خسته شده ام.
دلم می خواهد چند صباحی برای خودم زندگی کنم. غرق در کتاب ها و دوستانم شوم.
دلم می خواهد وقتی رمانی را در دست می گیرم از نهان آه نکشم که ای کاش مردم به جای تلویزیون دیدن کتاب می خواندند..
دلم می خواد چند صباحی را بدون آنها؛ در پستوی قلب مجروح خودم بگذرانم...
در اتاق خودم، در تنهایی خودم، در خلوت خودم...
...
کتاب مزرعه حیوانات:
داستان با بیان ابهام آمیز خوابی از یکی از حیوانات ارشد و پیشوای حیوانات مزرعه (از نظر هوش و ذکاوت و تجربه و احترام) شروع می شود. میجر پیر حیوانات را جمع کرده و از ظلمی که از طرف انسانها بر آنها میرود سخن می گوید و آنها را به "انقلاب" فرا می خواند. و حیوانات مزرعه اولین بار آن شب با واژگانی مثل ظلم، ستم، ظالم، انقلاب آشنا شده و با ذهنی سراسر ابهام، شب عجیبی را در خلوت خود می گذرانند. بعد از چندی بر حسب اتفاقی بر مالک مزرعه شورش می کنند و در کمال ناباوری خودشان بر آن پیروز می شوند. پس از این شورش، خوکها که از هوش بالاتری نسب به سایر حیوانات برخوردارند رهبری دیگر حیوانات را بر عهده می گیرد و بعد از چندی در بین خود انها توطئه و کودتا صورت می گیرد و یکی از دو خوک پرنفوذ مزرعه با استفاده از سگهای درندهای که مخفیانه تربیت کرده، دیگر خوک پرنفوذ مزرعه را فراری داده و خود به رهبر بلامنازع مزرعه تبدیل میشود. پس از آن سنوبال (خوک فراری) عامل جونز(مالک مزرعه که بر علیه آن انقلاب شده بود) معرفی شده و تمام اتفاقات بد و خرابکاریهایی که در مزرعه صورت میگیرد به وی یا عوامل او در داخل مزرعه نسبت داده میشود و به فرمان رهبر خودکامه فعلی،عده زیادی از حیوانات به جرم همکاری با سنوبال توسط سگها اعدام میشوند... در ادامه داستان خوکها بهتدریج تمامی قوانین حیوانات را زیر پا میگذارند. قانون اساسی حیوانات معروف به «هفت فرمان» به تدریج محو و تحریف میشود، خواندن سرود انقلابی قدغن میگردد، حیوانات با غذای روزانه کم مجبور به کار زیاد میشوند، در حالیکه خوکها فقط فرمانروایی میکنند و غذای زیادی میخورند و از تمام امکانات رفاهی استفاده میکنند و حتی یادمیگیرند که چطور روی دوپا راه بروند و با انسانها معامله کنند.
از جمله برنامههای رهبر خودکامه (ناپلئون)، ساخت «آسیاب بادی» است که قرار است برای بهبود کیفیت زندگی حیوانات ساخته شود. نقشه اولیه این آسیاب توسط سنوبال طرحریزی شده بوده و در ابتدا ناپلئون به مخالفت با آن برمیخیزد ولی بعدتر با بیرون راندن سنوبال، ایده ساخت آن را پی میگیرد اما به دلیل بی کفایتی ناپلئون، ساخت آن به شکل مطلوبی پیش نمیرود. در پایان، ساخته شدن این آسیاب، که با فداکاریها و زجر و تحمل فراوان حیوانات مزرعه امکانپذیر میشود، نه تنها به بهبود وضعیت زندگی حیوانات منجر نمیشود، که خود به اسبابی برای بهرهکشی بیشتر از حیوانات بدل میگردد.