M o v a h e d d o u s t . i r

در این روزهای خوانش(!) از شعله امید در سینه‌ خود محافظت می کنم، زیرا امید بذر هویت من است؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد..

M o v a h e d d o u s t . i r

در این روزهای خوانش(!) از شعله امید در سینه‌ خود محافظت می کنم، زیرا امید بذر هویت من است؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد..

M o v a h e d d o u s t . i r

من معمار بزرگ زندگی خویش ام!
گذشته ام مرا و من آینده ام را می سازم و می دانم که جهان آن گونه نیست که من می خواهم. با این همه در جهان واقعیت های گاه زمخت و ناساز و گاه لطیف و سازگار، راهم را جستجو می کنم و می دانم که می یابم راه خویش را
لابلای همین واقعیت های ستبر و بعضا گریزناپذیر، می توانم خودم باشم و با سماجت و پایداری، خودم را بر هر چه هست تحمیل کنم. من هستم، زیرا بودن، حق من است. چگونه زیستن ام را انتخاب می کنم و چگونه  بودنم را. می دانم چنین زیستنی بار مسئولیت سنگین را بر دوشم خواهد نهاد. اما چه باک، شانه های اراده ام را از زیر بار مسئولیت شیرین زیستن و خویشتن رها نمی کنم.
چونان قایق رانی که در دریای مواج و پرتلاطم، تنها، پارو می زند تا به ساحل آرامش برسد، من نیز همچون همه ی آدمیان دیگر، بر قایق سرنوشت خویش نشسته ام. پارو می زنم. گاهی خسته، گاهی اندوهگین، گاهی شاد و گاهی امیدوار می شوم. اما در این میانه، هیچ از تلاش باز نمی ایستم. خستگی یکی از واقعیت های همین عالم است. اندوه یکی از واقعیتهای این عالم است. اما اندوه می آید و می رود. من بر قله ی زندگی می ایستم و شراب های تلخ و شیرین زیستن را می نوشم. و با خود می گویم: گذشته ام مرا، و من آینده ام را خواهم ساخت.

محبوب موحددوست
مرداد1392

و چه اندازه تنم هوشیار است..!

جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۶ ب.ظ


تصویر از صفحه شخصی دوست عزیزم :)

البته موقعیت محیطی برای پیشبرد اهداف خیلی مهم است، ولی خیلی وقت ها در مقایسه با بهره گرفتن از توانایی ها و تلاش هیچ است.

سالها پیش با دوستی که از نظر موقعیت تحصیلی به من نزدیک بود صحبت میکردم؛ آن روزها مشغول کار نیز نبودم. و احساس خلاء و ناامیدی شدیدی می کردم. آن دوست که چندین سال از من بزرگتر بود نیز ترکش هایی از زمانه خورده بود و با این حساب خودش را با تمامی سختی ها بالا کشیده بود، آن روز دوستم به من گفت: آری، ما از هم سن و سالهایمان عقب افتاده ایم. برای همین باید شب و روز تلاش کنیم.. امروز آن دوست در رده ای بالا از نظر تحصیلی و کاری است و از زندگی اش لذت می برد. مهربان است و صبور، پربار است و با اخلاق. این روزها دوستم از همه ی هم سن و سال هایش یک سر و گردن بالاتر است.. البته من هیچگاه ندیدم خودش را با دیگران مقایسه کند ولی روزگار سختی را گذراند، دیگران با زخم زبان زخمی اش می کردند ولی او تنها به پیش رو می نگریست و خلوتش را با تلاشش رنگین میکرد. البته سختی کشید. ولی دست از تلاش برنکشید.

امروز به یاد حرف آن دوست بزرگوارم افتادم، اویی که مثل خواهر شب و روزهای تلخم را روشن میکرد و قرص و محکم با من حرف میزد؛

آن روز گفت: ما باید دو برابر دیگران تلاش کنیم. ما باید شب بیداری بکشیم....

من چه خوشبختم که دوستانی این چنین دارم.... خدایا سپاس بابت انسان های وارسته ای که سر راه من گذاشته ای..

البته موقعیت محیطی برای پیشبرد اهداف خیلی مهم است، ولی خیلی وقت ها در مقایسه با بهره گرفتن از توانایی ها و تلاش هیچ است.

 

 

 

  • محبوب موحددوست (ارغوان)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی