M o v a h e d d o u s t . i r

در این روزهای خوانش(!) از شعله امید در سینه‌ خود محافظت می کنم، زیرا امید بذر هویت من است؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد..

M o v a h e d d o u s t . i r

در این روزهای خوانش(!) از شعله امید در سینه‌ خود محافظت می کنم، زیرا امید بذر هویت من است؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد..

M o v a h e d d o u s t . i r

من معمار بزرگ زندگی خویش ام!
گذشته ام مرا و من آینده ام را می سازم و می دانم که جهان آن گونه نیست که من می خواهم. با این همه در جهان واقعیت های گاه زمخت و ناساز و گاه لطیف و سازگار، راهم را جستجو می کنم و می دانم که می یابم راه خویش را
لابلای همین واقعیت های ستبر و بعضا گریزناپذیر، می توانم خودم باشم و با سماجت و پایداری، خودم را بر هر چه هست تحمیل کنم. من هستم، زیرا بودن، حق من است. چگونه زیستن ام را انتخاب می کنم و چگونه  بودنم را. می دانم چنین زیستنی بار مسئولیت سنگین را بر دوشم خواهد نهاد. اما چه باک، شانه های اراده ام را از زیر بار مسئولیت شیرین زیستن و خویشتن رها نمی کنم.
چونان قایق رانی که در دریای مواج و پرتلاطم، تنها، پارو می زند تا به ساحل آرامش برسد، من نیز همچون همه ی آدمیان دیگر، بر قایق سرنوشت خویش نشسته ام. پارو می زنم. گاهی خسته، گاهی اندوهگین، گاهی شاد و گاهی امیدوار می شوم. اما در این میانه، هیچ از تلاش باز نمی ایستم. خستگی یکی از واقعیت های همین عالم است. اندوه یکی از واقعیتهای این عالم است. اما اندوه می آید و می رود. من بر قله ی زندگی می ایستم و شراب های تلخ و شیرین زیستن را می نوشم. و با خود می گویم: گذشته ام مرا، و من آینده ام را خواهم ساخت.

محبوب موحددوست
مرداد1392

رَدِ نگاهـش.. هنوز نفس میکشد، زمان

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

امروز..

-نمایشنامه "افرا" را از کتابخانه مرکزی گرفته ام..

روی صندلی پارک نشسته ام..

بچه ها مشغول بازی اند

نگاهم به نگاه دختری زیبا می افتد، دخترک چشمانی فوق العاده دارد، لبانی زیبا؛ نگاهش به نگاه آهوان دشت میماند، در حال لذت بردن از نگاه دخترک زیبایم، یک آن فکر کردم فرشته ای از آسمان افتاده است و روبروی من نشسته، دخترک نگاهش را از من می رباید، و من خط نگاهش را دنبال میکنم.. در دشت و صحرا در سیر و سفرم که لکه ای سیاه را بر صورت دختر میبینم. دختر با روسری سفیدش ماه گرفتگی صورتش را می پوشاند.. سرش را زیر می اندازد و در چشمانش اشک جمع میشود. دلم میخواهد بگویم تو زیبا ترین موجود روی زمینی. دوستش کنارش نشست و من سرم را داخل کتابم میبرم.

صدای هق هق دختر در گوشم می پیچد که از صورتش شکایت میکند؛ میگوید: من زشت ترین آدم روی زمین ام. با رودی از گریه از لکه ی پهن شده بر نیمه ی صورتش گله دارد..

منقلبم؛ دلم میخواهد کنارش بنشینم و او را بستایم و بگویم من دقیقه هاست محو نگاهت شدم و با آهوی نگاهت به دشت و صحرا سفرها کرده ام؛ اما چه کنیم که قانون شهر نشینی و در پارک نشینی ما را به این سمت سوق داده است که باید بنشینی و ببینی و هیچ نگویی و سرت در کار خودت باشد..

با همان حال بلند میشوم و قدم میزنم.. و مثل همیشه درختان اند که با من هم سخن می شوند.

زندگی.. زیبایی..

کاش دوربینم همراهم بود و آن چشمها را و آن لبها را ثبت می کردم..

کاش نقاش بودم و آن نگاه را میکشیدم و می کشیدم با همان لکه ی سیاه نمکینش..

کاش آن لکه ی سیاه روی گونه اش را نوازش می کردم

درختان سبز؛ آه. درختان سبز..

تمام قدم زدن ها را گریستم...

به خودمان

به خودمان گریستم

به خودم که خود را درمیان کتابهایم گم کرده ام..

به خودم که چه شب هایی با دوست نشستم و به جای لذت بردن از این نشستن ها و چـــای نوشیدن ها، لکه های سیاهم را شماتت کردم..

به خودم که از شادی های کوچک لذت نبردم..

به قول دیالوگ توی طلا و مس: خوشبختی یعنی دیدن چیزهای کوچک..

بچه ها در پارک می دوند؛ کیف و کتاب را در گوشه ای می اندازم و میدوم.. هوای ابری و دم کرده ی اصفهان را میدوم.. شهری که در این لحظه دوستش دارم..

میدوم و می دوم.. چشم در چشم خورشید داغ؛ پا به پای ابرهای رونده..

عریان تر از باد میدوم...

حرکت زمان را حس می کنم که هنوز نفس میکشد.. و هنــــوز نوید از شادی های کوچک می دهد..


فردا ها..

هنوز نیامده اند

دور نوشت:
این یادداشت را از میان انبوه یادداشت های منتشر نشده ام یافتم.. از روزهایی نزدیک در سالهایی دووور
  • محبوب موحددوست (ارغوان)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی